.....عشق چیست؟

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی، هرگاه زیر پایت خش خش برگ ها را احساس کردی، هرگاه در میان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی، برای یک بار در دلت گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر

+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:5توسط سامیه | |

عشق چیست که همه از آن می گویند:

ع : عبرت زندگی     ،     ش : شلاق زمانه    ،     ق : قصاص روزگار

اما افسوس و صد افسوس که شلاق زمانه را خوردم،

قصاص روزگار را کشیدم!

اما عبرت نگرفتم....

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:36توسط سامیه | |

خدایا! دهانم را بو کن

ببین بوی سیب نمی دهد

من هیچگاه حوایی نداشتم

که برایم سیب بچیند.

خدایا می دانی آدم بدون حوایش

چقدر تنهاست؟

می دانی محکوم به تنها بودن

چقدر سخت است؟

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:28توسط سامیه | |

گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند، خنده کرد و دل ز دستانم ربود تابه خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود، جای پایش روی دل جا مانده بود.

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:36توسط سامیه | |

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم،با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد،کی به انداختن سنگ پیاپی در آب، ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!..

+نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:30توسط سامیه | |

گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست،

گفتمش پایان آن را هم بگو،گفت پایانش همه سرکندگیست،

گفتمش درمان دردم را بگو؟ گفت درمانی ندارد بی دواست،

گفتمش یک اندکی تسکین آن،گفت تسکینی ندارد ماندنیست...

+نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:27توسط سامیه | |

من نمی دانم چرا دل بی وفایی می کند

مهربانی را ز چشمانت گدایی می کند

گر سکوتت نشکنی و از غرورت نگذری

این دل من گاه گاه فکر جدایی میکند

دیر است شاید دگر معنای عشق آموختن

چونکه مدت هاست دل فکر رهایی می کند

منتظر باشم دمی شاید غرور دست تو

این چنین دیوانگی ها را تلافی می کند

در کدامین جاده ی بی انتها در چرخشی

من دلم دیر آشنایی را گواهی می کند

در غریبستان چشمان پر از غوغای تو

چشم من از دوری بیداری نگاهی می کند

+نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:30توسط سامیه | |

تو ای دنیا به نامردی گرفتی مهربانم را

شکستی بغض پنهانم زدی درد نهانم را

مرا خنجر نشین کردی شکستی استخوانم را

کشیدی تو در آغوشت به سردی جسم و جانم را

همی چرخیدی و آخر بریدی آشیانم را

کسی با من نگفت هرگز، به دل داری نشانم را

و گر نه من نمی دادم به دستت آسمانم را

تو با من آشنا کردی ضمبر تلخ غم هارا

زدی بر دیده شادم طنین سیل دریا را

اگر چرخی به کام من بگیرم داد دلها را

به دستان ازل گویم بزن تکرار دنیا را

+نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:16توسط سامیه | |